غزل شماره ۵۴۴

غزلستان :: مولوی :: دیوان شمس - غزلیات
مشاهده برنامه «دیوان شمس» در فروشگاه اپل


افزودن به مورد علاقه ها
ای كه ز یك تابش تو كوه احد پاره شود
چه عجب ار مشت گلی عاشق و بیچاره شود
چونك به لطفش نگری سنگ حجر موم شود
چونك به قهرش نگری موم تو خود خاره شود
نوحه كنی نوحه كنی مرده دل زنده شود
كار كنی كار كنی جان تو این كاره شود
عزم سفر دارد جان می‌نهیش بند گران
برسكلد بند تو را عاقبت آواره شود
چونك سلیمان برود دیو شهنشاه شود
چون برود صبر و خرد نفس تو اماره شود
عشق گرفتست جهان رنگ نبینی تو از او
لیك چو بر تن بزند زردی رخساره شود
شه بچه‌ای باید كو مشتری لعل بود
نادره‌ای باید كو بهر تو غمخواره شود
بشنو از قل خدا هست زمین مهد شما
گر نبود طفل چرا بسته گهواره شود
چون بجهی از غضبش دامن حلمش بكشی
آتش سوزنده تو را لطف و كرم باره شود
گردش این سایه من سخره خورشید حق است
نی چو منجم كه دلش سخره استاره شود

آتشجهانخداخورشیددامنزمینسایهصبرعاشقعشقلطفلعل


مشاهده برنامه در فروشگاه اپل


اشعار مرتبط



نظرات نوشته شده



نظر بدهید