شماره ۸۸٦٠: سحر چون باد عيسى دم کند با روح دمسازى

غزلستان :: خواجوی کرمانی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
سحر چون باد عيسى دم کند با روح دمسازى
هزار آوا شود مرغ سحر خوان از خوش آوازى
بده آبى و از مستان بياموز آتش انگيزى
بزن دستى و از رندان تفرج کن سراندازى
ز پيمان بگذر اى صوفى و درکش باده صافى
که آن بهتر که مستانرا کند پيمانه دمسازى
درين مدت که از ياران جدا گشتيم و غمخواران
توئى اى غم که شب تا روز ما را محرم رازى
چو آن مهوش نمى آرم پريروئى به زيبائى
چو آن لعبت نمى بينم گلندامى به طنازى
مرا تا جان بود در تن ز پايت برندارم سر
گر از دستم برى بيرون و از پايم دراندازى
کسى کو را نظر باشد بروى چون تو منظورى
خيالست اين که تا باشد کند ترک نظر بازى
چرا از طره آموزى سيه کارى و طرارى
چرا از غمزه گيرى ياد خونخوارى و غمازى
تو خود با ما نپردازى و بى روى تو هر ساعت
کند جانم ز دود دل هواى خانه پردازى
چو کشتى ضايعم مگذار و چون باد از سرم مگذر
که نگذارد شهيدان را ميان خاک و خون غازى
سر از خنجر مکش خواجو اگر گردنکشى خواهى
که پاى تيغ بايد کرد مردانرا سراندازى



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید