شماره ۸۸٦١: اگر تو عشق نبازى بعمر خويش چه نازى

غزلستان :: خواجوی کرمانی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
اگر تو عشق نبازى بعمر خويش چه نازى
که کار زنده دلان عشق بازى است نه بازى
مرا بجور رقيبان مران ز کوى حبيبان
درون کعبه چه باک از مخالفان حجازى
ميان حلقه رندان مگو ز توبه و تقوى
بيان عشق حقيقى مجو ز عشق مجازى
مکن ملامت رامين اگر ملازم ويسى
مباش منکر محمود اگر مقر ايازى
بمير بر سر کويش گرت بود سر کويش
که پيش اهل حقيقت شهيد باشى و غازى
کنند گوشه نشينان کنج خلوت چشمم
هزار ميخى مژگان بخون ديده نمازى
به تيرگى و درازى شبى چو دوش نديدم
اگر چه زلف تو از دوش بگذرد بدرازى
متاب روى ز مهر ار چه آفتاب منير
بحسن خويش مناز ار چه در تنعم و نازى
بزير پاى تو خواجو اگر چه مور بميرد
ترا خبر نبود بر فراز ابرش تازى
اگر چه بلبل باغ محبتست وليکن
مگس چگونه کند پيش باز دعوى بازى



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید