شماره ١٩٠: بتى که طره او مجمع پريشانيست

غزلستان :: خواجوی کرمانی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
بتى که طره او مجمع پريشانيست
لب شکر شکنش گوهر بدخشانيست
به عکس روى چو مه قبله مسيحائيست
به کفر زلف سيه فتنه مسلمانيست
مرا که ناوک مژگانش از جگر بگذشت
عجب مدار که اشکم چو لعل پيکانيست
خطى که مردم چشمم نبشته است چو آب
محققست که او ابن مقله ثانيست
دل شکسته که مجذوب سالکش خوانند
ز کفر زلف بتان در حجاب ظلمانيست
نظر بعين طبيعت مکن که از خوبان
مراد اهل نظر اتصال روحانيست
پرى رخا چکنم گر نخوانمت شب و روز
چرا که چاره ديوانگان پرى خوانيست
بيا که جان عزيزم فداى لعل لبت
که با لب تو دلم را محبتى جانيست
تو شاه کشور حسنى و حاجبت ابرو
ولى خموش که بس حاجبى به پيشانيست
چنين که مى کند از قامت تو آزادى
کمينه بنده قد تو سرو بستانيست
مپوش چهره که از طلعت تو خواجو را
غرض مطالعه سر صنع يزدانيست



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید