شماره ١٩١: زلف هندوى تو در تابست و ما را تاب نيست

غزلستان :: خواجوی کرمانی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
زلف هندوى تو در تابست و ما را تاب نيست
چشم جادوى تو در خوابست و ما را خواب نيست
با لبت گر باده لاف جانفزائى مى زند
پيش ما روشن شد اين ساعت که او را آب نيست
نرگست در طاق ابرو از چه خفتد بى خبر
زانکه جاى خواب مستان گوشه محراب نيست
ساکن کوى خرابات مغان خواهم شدن
کز در مسجد مرا اميد فتح الباب نيست
خاک ره بر من شرف دارد اگر مست و خراب
بر درميخانه خفتن خوشتر از سنجاب نيست
پيش رويش ز آتش دل سوختم پروانه وار
زانکه شمعى چون رخش در مجلس اصحاب نيست
گفتمش کاخر دل گمگشته ام را باز ده
گفت بارى اين بضاعت در جهان ناياب نيست
روضه رضوان بدان صورت که وصفش خوانده ئى
چون بمعنى بنگرى جز منزل احباب نيست
ايکه خواجو را ز تاب آتش غم سوختى
اين همه آتش چه افروزى که او را تاب نيست



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید