غزل شماره ۹۵۱

غزلستان :: مولوی :: دیوان شمس - غزلیات
مشاهده برنامه «دیوان شمس» در فروشگاه اپل


افزودن به مورد علاقه ها
هر آن نوی كه رسد سوی تو قدید شود
چو آب پاك كه در تن رود پلید شود
ز شیر دیو مزیدی مزید تو هم از اوست
كه بایزید از این شیردان یزید شود
مرید خواند خداوند دیو وسوسه را
كه هر كه خورد دم او چو او مرید شود
چو مشرقست و چو مغرب مثال این دو جهان
بدین قریب شود مرد زان بعید شود
هر آن دلی كه بشورید و قی شدش آن شیر
ز شورش و قی آن شیر بوسعید شود
هر آنك صدر رها كرد و خاك این در شد
هزار قفل گران را دلش كلید شود
ترش ترش تو به خسرو مگو كه شیرین كو
پدید آید چون خواجه ناپدید شود
چو غوره رست ز خامی خویش شد شیرین
چو ماه روزه به پایان رسید عید شود
خموش آینه منمای در ولایت زنگ
نما به قیصر رومش كه تا مرید شود

آینهجهانخداخسروخموششیرینقیصرمشرق


مشاهده برنامه در فروشگاه اپل


اشعار مرتبط



نظرات نوشته شده



نظر بدهید