آبادتر آن سينه که از عشق خراب است
آزادى آن دل که در آن زلف تاب است
کو غمزده اى تا کند از ناله من رقص
کاين نامه من زمزمه چنگ و رباب است
جستم به سؤال آب حياتى ز لب دوست
او بر شکنان گشت ز من کاين چه جواب است
اى آنکه به فردوس نبينى به لطافت
من دانم و کز تو بر اين دل چه عذاب است
در پيش دل خويش هر افسانه که گفتم
گفتنى که فسونى ز پى بستن خواب است
وان سبلت زاهد که به تسبيح بريدى
زانست که امروز مگس ران شراب است
گر لعن تو احيا کندم، دير شد اين دير
ز آمد شد سلطان خيال تو خراب است
ده پاره مکن از پى نقل غم خود را
کاخر دل مسکين من است، اين نه کباب است
خسرو که غريق است به تسليم که ما را
کشتى نه و مقصود بر آن جانب آب است