شماره ٣١٢: گو جان ستان از من که من تن در بلاى او دهم

غزلستان :: وحشی بافقی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
گو جان ستان از من که من تن در بلاى او دهم
پيکر به خون اندر کشم جان خونبهاى او دهم
بزم فراغ آراست دل کو بى محابا غمزه اى
کش من ز راه چشم خود سر در سراى او دهم
جانى به حسرت مى کنم بهرعيادت گو ميا
کى بهر حفظ جان خود تشويش پاى او دهم
ماخوليا گر نيست اين جويم چرا خونخواره اى
کو قصد جان من کند من جان براى او دهم
چون عشق خواهم دشمنى اين جان ايمن خفته را
تا باز سد ره هر شبى تغيير جاى او دهم
وحشى شکايت تا به کى از روزگار عافيت
ايام رشک عشق کو تا من سزاى او دهم



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید