شماره ٢٨٣: مصلحت ديده چنين صبر که سويش نروم

غزلستان :: وحشی بافقی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
مصلحت ديده چنين صبر که سويش نروم
ننشينم به رهش بر سر کويش نروم
هست خوش مصلحتى ليک دريغا کو تاب
که يک امروز به نظاره رويش نروم
آرزو نام يکى سلسله جنبانم هست
خود به خود من به شکن گيرى مويش نروم
سد صلا مى زند آن چشم و به اين جرأت شوق
بر در وصل ز انديشه خويش نروم
گر توان خواند فسونى که در آيند به دل
هرگز از پيش دل عربده جويش نروم
ساقى ما ز مى خاص به بزم آورده است
نيست معلوم که از دست سبويش نروم
وحشى اين عشق بد افتاد عجب گر آخر
در سر حسرت رخسار نکويش نروم



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید