شماره ١٤٩: دوش از عربده يک مرتبه باز آمده بود

غزلستان :: وحشی بافقی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
دوش از عربده يک مرتبه باز آمده بود
چشم پر عربده اش بر سر ناز آمده بود
چشمش از ظاهر حالم خبرى مى پرسيد
غمزه اش نيز به جاسوسى راز آمده بود
بود هنگامه من گرم چنان ز آتش شوق
که نگاهش به تماشاى نياز آمده بود
غير داند که نگاهش چه بلا گرمى داشت
زانکه در بوته غيرت به گداز آمده بود
چه اداها که نديدم چه نظرها که نکرد
بنده اش من که عجب بنده نواز آمده بود
آرزو بود که هر لحظه به سويت مى تاخت
داشت مى دانى و خوش در تک و تاز آمده بود
وحشى از بزم که اين مايه خوشحالى يافت
که سوى کلبه ما با مى و ساز آمده بود



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید