شماره ٣٨: بازم از نو خم ابروى کسى در نظر است

غزلستان :: وحشی بافقی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
بازم از نو خم ابروى کسى در نظر است
سلخ ماه دگر و غره ماه دگر است
آنکه در باغ دلم ريشه فرو برده ز نو
گرچه نوخيز نهاليست ، سراپا ثمر است
توتى ما که به غير از قفس تنگ نديد
اين زمان بال فشان بر سر تنگ شکر است
بشتابيد و به مجروح کهن مژده بريد
که طبيب آمد و در چاره ريش جگر است
آنکه بيند همه عيبم نرسيدست آنجا
که هنرها همه عيب و همه عيبى هنراست
از وفاى پسران عشق مرا طالع نيست
ورنه از من که در اين شهر وفادارتر است ؟
وحشى عاقبت انديش از آنسو نروى
که از آن چشم پرآشوب رهى پرخطر است



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید