شماره ٣٧: در ره پر خطر عشق بتان بيم سر است

غزلستان :: وحشی بافقی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
در ره پر خطر عشق بتان بيم سر است
بر حذر باش در اين راه که سر در خطر است
پيش از آنروز که ميرم جگرم را بشکاف
تا ببينى که چه خونها ز توام در جگر است
چه کنم با دل خودکام بلا دوست که او
ميرود بيشتر آنجا که بلا بى سپر است
شمع سرگرم به تاج سرخويش است چرا
با چنين زندگيى کز سر شب تا سحر است
چند گويند به وحشى که نهان کن غم خويش
از که پوشد غم خود چون همه کس را خبر است



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید