شماره ۸۸٧٢: چون نيست ما را با او وصالى

غزلستان :: خواجوی کرمانی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
چون نيست ما را با او وصالى
کاجى بکويش بودى مجالى
زين به چه بايد ما را که آيد
از خاک کويش باد شمالى
همچون هلالى گشتم چو ديدم
بر طرف خورشيد مشکين هلالى
جانم ز جانان سر بر نتابد
کز جان نباشد تن را ملالى
از شوق لعلش دل شد چو ميمى
وز عشق زلفش قد شد چو دالى
در چنگ زلفش دل پاى بندى
بر خاک کويش جان پايمالى
دانى که چونم دور از جمالش
از مويه موئى وز ناله نالى
هر شب خيالش آيد به پيشم
شخص ضعيفم بيند خيالى
آنکس چه داند حال ضعيفان
کو را نبودست يکروز حالى
مى رفت خواجو با خويش مى گفت
کان شد که با او بودت وصالى



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید