شماره ۸۸٤٥: اى شمع چگل دوش در ايوان که بودى

غزلستان :: خواجوی کرمانی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
اى شمع چگل دوش در ايوان که بودى
وى سرو روان دى بگلستان که بودى
وى آيت رحمت که کست شرح نداند
کى بود نزول تو و در شان که بودى
چون صبح برآمد به سر بام که رفتى
چون شام در آمد بشبستان که بودى
کين بر که کشيدى و کمان بر که گشادى
قلب که شکستى و بميدان که بودى
اى کام روانم لب چون آب حياتت
در ظلمت شب چشمه حيوان که بودى
ديشب که مرا جان و دل از داغ تو مى سوخت
آرام دل و آرزوى جان که بودى
برطرف چمن بلبل خوش خوان که گشتى
درصحن گلستان گل خندان که بودى
تا از دل و جان زان تو گشتيم چو خواجو
آخر بنگوئى که تو خود زان که بودى



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید