شماره ٤٩٤: قلم گرفتم و مى خواستم که بر طومار

غزلستان :: خواجوی کرمانی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
قلم گرفتم و مى خواستم که بر طومار
تحيتى بنويسم بسوى يار و ديار
برآمد از جگرم دود آه و آتش دل
فتاد در نى کلکم ز آه آتش بار
اميد بود که کارى برآيد از دستم
ز پا فتادم و از دست برنيامد کار
اگر چه باد بود پيش ما حکايت تو
برو نسيم و پيامى از آن ديار بيار
کدام يار که او بلبل سحر خوانرا
ز نوبهار دهد مژده جز نسيم بهار
ز دور چرخ فتادم بمنزلى که صبا
سوى وطن نبرد خاک من برون ز غبار
خيال روى نگارين آن صنم هر دم
کنم بخون جگر بر بياض ديده نگار
دلم به سايه ديوار او بود مائل
در آن زمان که گل قالبم بود ديوار
ميان او بکنارت کجا رسد خواجو
کزين ميان نتواند رسيد کس بکنار



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید