شماره ٤١٦: دوشم بشمع روى چو ماهت نياز بود

غزلستان :: خواجوی کرمانی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
دوشم بشمع روى چو ماهت نياز بود
جانم چو شمع از آتش دل در گداز بود
در انتظارصيد تذرو وصال تو
چشمم ز شام تا بگه صبح باز بود
از من مپرس حال شب دير پاى هجر
از بهرآنکه قصه آن شب دراز بود
من در نياز بودم و اصحاب در نماز
ليکن نياز من همه عين نماز بود
مى ساختم چو بربط و مى سوختم چو عود
زيرا که چاره دل من سوز و ساز بود
در اصل چون تعلق جانى حقيقتست
مشنو که عشق ليلى و مجنون مجاز بود
ترک مراد چون ز کمال محبتست
جم را گمان مبر که به خاتم نياز بود
پيوسته با خيال حبيب حرم نشين
جان اويس بلبل بستان راز بود
خواجو کدام سلطنت از ملک هر دو کون
محمود را وراى وصال اياز بود



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید