شماره ٣٥٣: اگر ز پيش برانى مرا که برخواند

غزلستان :: خواجوی کرمانی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
اگر ز پيش برانى مرا که برخواند
وگر مراد نبخشى که از تو بستاند
بدست تست دلم حال او تو مى دانى
که سوز آتش پروانه شمع مى داند
چه اوفتاد که آن سرو سيمتن برخاست
خبر بريد بدهقان که سرو ننشاند
برفت آنکه بلاى دلست و راحت جان
مگر خداى تعالى بلا بگرداند
چراغ مجلس روحانيون فرو ميرد
گر او بجلوه گرى آستين بر افشاند
تحيتى که فرستاده شد بدان حضرت
گر ابن مقله ببيند در آن فرو ماند
به خون ديده از آن رو نوشته ام روشن
که هر کسش که ببيند چو آب برخواند
دبير سردلم فاش کرد و معذورست
چگونه آتش سوزان به نى بپوشاند
سرشک ديده خواجو چنين که مى بينم
اگر بکوه رسد سنگ را بغلتاند



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید