غزل شماره ۳۱۶۸

غزلستان :: مولوی :: دیوان شمس - غزلیات
مشاهده برنامه «دیوان شمس» در فروشگاه اپل


افزودن به مورد علاقه ها
یا ملك المغرب والمشرق
مثلك فی االعالم یخلق
باده ده ای ساقی هر متقی
باده‌ی شاهنشهی راوقی
جان سخن بخش كه از تف او
گردد هر گنگ خرف منطقی
بر در حیرت، بكش اندیشه را
حاكم ارواح و شه مطلقی
جنت حسنت جو تجلی كند
باغ شود دورخ بر هر شقی
چون بگریزی نرسد در تو كس
ور بگریزیم ز تو، سابقی
ظلمت و نور از تو تحیر درند
تا تو حقی یا كه تو نور حقی
گشت شب و روز كنون غرق نور
نیست مهت مغربی و مشرقی
لابه كنی، باده دهی رایگان
ساقی دریا صفت مشفقی
مرده همی‌باید و قلب سلیم
زیركی از خواجه بود احمقی
فكرت اگر راحت جانها بدی
باده نجستی خرد و موسقی
فرد چرایی تو ز من؟! اگر منی
از چه تو عذرایی اگر وامقی؟!
غنچه صفت چشم ببستی ز گل
رو، بهمان خار كشی لایقی
خار كشانند همه، گر شهند
جز كه تو بر گلشن جان عاشقی
خامش باش و بنگر فتح باب
چند پی هر سخن مغلقی؟!

اندیشهبادهراحتساقیسخنعاشقغنچهلابهمشرقچشمگلشن


مشاهده برنامه در فروشگاه اپل


اشعار مرتبط



نظرات نوشته شده



نظر بدهید