بلندتر شدهست آفتاب انسانی
زهی حلاوت و مستی و عشق و آسانی
جهان ز نور تو ناچیز شد چه چیزی تو
طلسم دلبریی یا تو گنج جانانی
زهی قلم كه تو را نقش كرد در صورت
كه نامه همه را نانبشته میخوانی
برون بری تو ز خرگاه شش جهت جان را
چو جان نماند بر جاش عشق بنشانی
دلا چو باز شهنشاه صید كرد تو را
تو ترجمانبگ سر زبان مرغانی
چه ترجمان كه كنون بس بلند سیمرغی
كه آفت نظر جان صد سلیمانی
درید چارق ایمان و كفر در طلبت
هزارساله از آن سوی كفر و ایمانی
به هر سحر كه درخشی خروس جان گوید
بیا كه جان و جهانی برو كه سلطانی
چو روح من بفزودهست شمس تبریزی
به سوی او برم از باغ روح ریحانی