غزل شماره ۲۹۹۴

غزلستان :: مولوی :: دیوان شمس - غزلیات
مشاهده برنامه «دیوان شمس» در فروشگاه اپل


افزودن به مورد علاقه ها
ای نای خوش نوای كه دلدار و دلخوشی
دم می‌دهی تو گرم و دم سرد می‌كشی
خالی است اندرون تو از بند لاجرم
خالی كننده دل و جان مشوشی
نقشی كنی به صورت معشوق هر كسی
هر چند امیی تو به معنی منقشی
ای صورت حقایق كل در چه پرده‌ای
سر برزن از میانه نی چون شكروشی
نه چشم گشته‌ای تو و ده گوش گشته جان
دردم به شش جهت كه تو دمساز هر ششی
ای نای سربریده بگو سر بی‌زبان
خوش می‌چشان ز حلق از آن دم كه می‌چشی
آتش فتاد در نی و عالم گرفت دود
زیرا ندای عشق ز نی هست آتشی
بنواز سر لیلی و مجنون ز عشق خویش
دل را چه لذتی تو و جان را چه مفرشی
بویی است در دم تو ز تبریز لاجرم
بس دل كه می‌ربایی از حسن و از كشی

آتشتبریزشوقعشقلیلیمجنونمعشوقچشم


مشاهده برنامه در فروشگاه اپل


اشعار مرتبط



نظرات نوشته شده



نظر بدهید