غزل شماره ۲۹۴۹

غزلستان :: مولوی :: دیوان شمس - غزلیات
مشاهده برنامه «دیوان شمس» در فروشگاه اپل


افزودن به مورد علاقه ها
در غیب هست عودی كاین عشق از او است دودی
یك هست نیست رنگی كز او است هر وجودی
هستی ز غیب رسته بر غیب پرده بسته
و آن غیب همچو آتش در پرده‌های دودی
دود ار چه زاد ز آتش هم دود شد حجابش
بگذر ز دود هستی كز دود نیست سودی
از دود گر گذشتی جان عین نور گشتی
جان شمع و تن چو طشتی جان آب و تن چو رودی
گر گرد پست شستی قرص فلك شكستی
در نیست برشكستی بر هست‌ها فزودی
بشكستی از نری او سد سكندری او
ز افرشته و پری او روبندها گشودی
ملكش شدی مهیا از عرش تا ثریا
از زیر هفت دریا در بقا ربودی
رفتی لطیف و خرم زان سو ز خشك و از نم
در عشق گشته محرم با شاهدی به سودی
تبریز شمس دینی گر داردش امینی
با دیده یقینی در غیب وانمودی

آتشتبریزحجابدیدهشاهدشمععرشعشقعودفرشتهمحرمهستییقین


مشاهده برنامه در فروشگاه اپل


اشعار مرتبط



نظرات نوشته شده



نظر بدهید