غزل شماره ۲۵۸۱

غزلستان :: مولوی :: دیوان شمس - غزلیات
مشاهده برنامه «دیوان شمس» در فروشگاه اپل


افزودن به مورد علاقه ها
ای سوخته یوسف در آتش یعقوبی
گه بیت و غزل گویی گه پای عمل كوبی
گه دور بگردانی گاهی شكر افشانی
گه غوطه خوری عریان در چشمه ایوبی
خلقان همه مرد و زن لب بسته و در شیون
وز دولت و داد او ما غرقه این خوبی
بر عشق چو می‌چسبد عاشق ز چه رو خسپد
چون دوست نمی‌خسپد با آن همه مطلوبی
آن دوست كه می‌باید چون سوی تو می‌آید
از بهر چنان مهمان چون خانه نمی‌روبی
چون رزم نمی‌سازی چون چست نمی‌تازی
چون سر تو نیندازی از غصه محجوبی
ای نعل تو در آتش آن سوی ز پنج و شش
از جذبه آن است این كاندر غم و آشوبی
كی باشد و كی باشد كو گل ز تو بتراشد
بی‌عیب خرد جان را از جمله معیوبی
اجزای درختان را چون میوه كند دارا
بنگر كه چه مبدل شد آن چوب از آن چوبی
زین به بتوان گفتن اما بمگو تن زن
منگر ز حساب ای جان در عالم محسوبی

آتشدوستدولتعاشقعشقغزلغصهچشمچشمه


مشاهده برنامه در فروشگاه اپل


اشعار مرتبط



نظرات نوشته شده



نظر بدهید