غزل شماره ۲۳۸۸

غزلستان :: مولوی :: دیوان شمس - غزلیات
مشاهده برنامه «دیوان شمس» در فروشگاه اپل


افزودن به مورد علاقه ها
این جا كسی است پنهان دامان من گرفته
خود را سپس كشیده پیشان من گرفته
این جا كسی است پنهان چون جان و خوشتر از جان
باغی به من نموده ایوان من گرفته
این جا كسی است پنهان همچون خیال در دل
اما فروغ رویش اركان من گرفته
این جا كسی است پنهان مانند قند در نی
شیرین شكرفروشی دكان من گرفته
جادو و چشم بندی چشم كسش نبیند
سوداگری است موزون میزان من گرفته
چون گلشكر من و او در همدگر سرشته
من خوی او گرفته او آن من گرفته
در چشم من نیاید خوبان جمله عالم
بنگر خیال خوبش مژگان من گرفته
من خسته گرد عالم درمان ز كس ندیدم
تا درد عشق دیدم درمان من گرفته
تو نیز دل كبابی درمان ز درد یابی
گر گرد درد گردی فرمان من گرفته
در بحر ناامیدی از خود طمع بریدی
زین بحر سر برآری مرجان من گرفته
بشكن طلسم صورت بگشای چشم سیرت
تا شرق و غرب بینی سلطان من گرفته
ساقی غیب بینی پیدا سلام كرده
پیمانه جام كرده پیمان من گرفته
من دامنش كشیده كای نوح روح دیده
از گریه عالمی بین طوفان من گرفته
تو تاج ما وآنگه سرهای ما شكسته
تو یار غار وآنگه یاران من گرفته
گوید ز گریه بگذر زان سوی گریه بنگر
عشاق روح گشته ریحان من گرفته
یاران دل شكسته بر صدر دل نشسته
مستان و می‌پرستان میدان من گرفته
همچو سگان تازی می‌كن شكار خامش
نی چون سگان عوعو كهدان من گرفته
تبریز شمس دین را بر چرخ جان ببینی
اشراق نور رویش كیهان من گرفته

امانامیدتبریزجادوجامخیالدامندیدهساقیسلامسلطانسوداشیرینعشاقعشقفروغمستمژگانوفاپنهانپیمانچشمیاران


مشاهده برنامه در فروشگاه اپل


اشعار مرتبط



نظرات نوشته شده



نظر بدهید