مست رسید آن بت بیباك من
دردكش و دلخوش و چالاك من
گفت به من بنگر و دلشاد شو
هیچ به خود منگر غمناك من
ز آب و گل این دیده تو پرگل است
پاك كنش در نظر پاك من
دست بزد خرقه من چاك كرد
گفت مزن بخیه بر این چاك من
روی چو بر خاك نهادم بگفت
پاك مكن روی خود از خاك من
ای منت آورده منت میبرم
ز آنك منم شیر و تو شیشاك من
نفت زدم در تو و میسوز خوش
لیك سیه مینكند زاك من