غزل شماره ۱۷۹۹

غزلستان :: مولوی :: دیوان شمس - غزلیات
مشاهده برنامه «دیوان شمس» در فروشگاه اپل


افزودن به مورد علاقه ها
در غیب پر این سو مپر ای طایر چالاك من
هم سوی پنهان خانه رو ای فكرت و ادراك من
عالم چه دارد جز دهل از عیدگاه عقل كل
گردون چه دارد جز كه كه از خرمن افلاك من
من زخم كردم بر دلت مرهم منه بر زخم من
من چاك كردم خرقه‌ات بخیه مزن بر چاك من
در من از این خوشتر نگر كب حیاتم سر به سر
چندین گمان بد مبر ای خایف از اهلاك من
دریا نباشد قطره‌ای با ساحل دریای جان
شادی نیرزد حبه‌ای در همت غمناك من
خرگوش و كبك و آهوان باشد شكار خسروان
شیران نر بین سرنگون بربسته بر فتراك من
دل‌های شیران خون شده صحرا ز خون گلگون شده
مجنون كنان مجنون شده از شاهد لولاك من
گر كاهلی باری بیا دركش یكی جام خدا
كوه احد جنبان شود برپرد از محراك من
جامی كه تفش می زند بر آسمان بی‌سند
دانی چه جوشش‌ها بود از جرعه‌اش بر خاك من
آن باده بر مغزت زند چشم و دلت روشن كند
وانگه ببینی گوهری در جسم چون خاشاك من
عالم چو مرغی خفته‌ای بر بیضه پرچوژه‌ای
زان بیضه یابد پرورش بال و پر املاك من
روزی كه مرغ از یك لگد از روی بیضه برجهد
هفت آسمان فانی شود در نو بیضه پاك من
خری كه او را نیست بن می گوید ای خاك كهن
دامن گشا گوهرستان كی دیده‌ای امساك من
در وهم ناید ذات من اندیشه‌ها شد مات من
جز احولی از احولی كی دم زند ز اشراك من
خامش كه اندر خامشی غرقه تری در بی‌هشی
گر چه دهان خوش می شود زین حرف چون مسواك من

آسماناندیشهبادهجامجرعهحیاتخداخرقهخرمنخسرودامندهاندیدهساحلشاهدصحراطرهعقلفانیمجنونمرهمپنهانچشمگردونگمانگوهر


مشاهده برنامه در فروشگاه اپل


اشعار مرتبط



نظرات نوشته شده



نظر بدهید