غزل شماره ۱۶۱۹

غزلستان :: مولوی :: دیوان شمس - غزلیات
مشاهده برنامه «دیوان شمس» در فروشگاه اپل


افزودن به مورد علاقه ها
تو گواه باش خواجه كه ز توبه توبه كردم
بشكست جام توبه چو شراب عشق خوردم
به جمال بی‌نظیرت به شراب شیرگیرت
كه به گرد عهد و توبه نروم دگر نگردم
به لب شكرفشانت به ضمیر غیب دانت
كه نه سخره جهانم نه زبون سرخ و زردم
به رخ چو آفتابت به حلاوت خطابت
كه هزارساله ره من ز ورای گرم و سردم
به هوای همچو رخشت به لوای روح بخشت
كه بجز تو كس نداند كه كیم چگونه مردم
به سعادت صباحت به قیامت صبوحت
كه سجل آسمان را به فر تو درنوردم
هله ای شه مخلد تو بگو به ساقی خود
چو كسی ترش درآید دهدش ز درد در دم
هله تا دوی نباشد كهن و نوی نباشد
كه در این مقام عشرت من از آن جمع فردم
بدهش از آن رحیقی كه شود خوشی عشیقی
كه ز مستی و خرابی برهد ز عكس و طردم
نه در او حسد بماند نه غم جسد بماند
خوش و پاك بازآید به سوی بساط نردم
به صفا مثال زهره به رضا به سان مهره
نه نصیبه جو نه بهره كه ببردم و نبردم
بپریده از زمانه ز هوای دام و دانه
كه در این قمارخانه چو گواه بی‌نبردم
پس از این خموش باشم همه گوش و هوش باشم
كه نه بلبلم نه طوطی همه قند و شاخ وردم

آسمانبلبلتوبهجامجهانخموشزهرهساقیشرابصباصباحصبوحطوطیعشرتعشقمست


مشاهده برنامه در فروشگاه اپل


اشعار مرتبط



نظرات نوشته شده



نظر بدهید