غزل شماره ۱۳۸۱

غزلستان :: مولوی :: دیوان شمس - غزلیات
مشاهده برنامه «دیوان شمس» در فروشگاه اپل


افزودن به مورد علاقه ها
هرگز ندانم راندن مستی كه افتد بر درم
در خانه گر می باشدم پیشش نهم با وی خورم
مستی كه شد مهمان من جان منست و آن من
تاج من و سلطان من تا برنشیند بر سرم
ای یار من وی خویش من مستی بیاور پیش من
روزی كه مستی كم كنم از عمر خویشش نشمرم
چون وقف كردستم پدر بر باده‌های همچو زر
در غیر ساقی ننگرم وز امر ساقی نگذرم
چند آزمایم خویش را وین جان عقل اندیش را
روزی كه مستم كشتیم روزی كه عاقل لنگرم
كو خمر تن كو خمر جان كو آسمان كو ریسمان
تو مست جام ابتری من مست حوض كوثرم
مستی بیاید قی كند مستی زمین را طی كند
این خوار و زار اندر زمین وان آسمان بر محترم
گر مستی و روشن روان امشب مخسب ای ساربان
خاموش كن خاموش كن زین باده نوش ای بوالكرم

آسمانبادهجامزمینساربانساقیسلطانعاقلعقلمست


مشاهده برنامه در فروشگاه اپل


اشعار مرتبط



نظرات نوشته شده



نظر بدهید