برو برو كه نفورم ز عشق عارآمیز
برو برو گل سرخی ولیك خارآمیز
مقام داشت به جنت صفی حق آدم
جدا فتاد ز جنت كه بود مارآمیز
میان چرخ و زمین بس هوای پرنورست
ولیك تیره شود چون شود غبارآمیز
چو دوست با عدو تو نشست از او بگریز
كه احتراق دهد آب گرم نارآمیز
برون كشم ز خمیر تو خویش را چون موی
كه ذوق خمر تو را دیدهام خمارآمیز
ولیك موی كشان آردم بر تو غمت
كه اژدهاست غمت با دم شرارآمیز
هزار بار گریزم چو تیر و بازآیم
بدان كمان و بدان غمزه شكارآمیز
به گردنامه سحرم به خانه بازآرد
خیال یار به اكراه اختیارآمیز
غم تو بر سفرم زیر زیر میخندد
كه واقفست از این عشق زینهارآمیز
به پیش سلطنت توبهام چو مسخره ایست
كه عشق را نبود صبر اعتبارآمیز
سخن مگوی چو گویی ز صبر و توبه مگوی
حدیث توبه مجنون بود فشارآمیز