غزل شماره ۱۱۱۶

غزلستان :: مولوی :: دیوان شمس - غزلیات
مشاهده برنامه «دیوان شمس» در فروشگاه اپل


افزودن به مورد علاقه ها
هر كس به جنس خویش درآمیخت ای نگار
هر كس به لایق گهر خود گرفت یار
او را كه داغ توست نیارد كسی خرید
آن كو شكار توست كسی چون كند شكار
ما را چو لطف روی تو بی‌خویشتن كند
ما را ز روی لطف تو بی‌خویشتن مدار
چون جنس همدگر بگرفتند جنس جنس
هر جنس جنس گوهر خود كرد اختیار
با غیر جنس اگر بنشیند بود نفاق
مانند آب و روغن و مانند قیر و قار
تا چون به جنس خویش رود از خلاف جنس
زین سوی تشنه‌تر شده باشد بدان كنار
هركه از تو می‌گریزد با دیگری خوشست
و آنك از تو می‌رمد به كسی دارد او قرار
و آن كو ترش نشست به پیش تو همچو ابر
خندان دلست پیش دگر كس چو نوبهار
گویی كه نیست از مه غیبم بجز دریغ
وز جام و خمر روح مرا نیست جز خمار
آن نای و نوش یاد نمی‌آیدت كه تو
خوش می‌خوری ز دست یكی دیو سنگسار
صد جام دركشی ز كف دیو آنگهی
بینی ترش كنی بخور ای خام پخته خوار
این جا سرك فكنده و رویك ترش ولیك
آن جا چو اژدهای سیه فام كوهسار
با جنس همچو سوسن و با غیر جنس گنگ
با جنس خویش چون گل و با غیر جنس خار
رو رو به جمله خلق نتانی تو جنس بود
شاخی ز صد درخت نشد حامل ثمار
چون شاخ یك درخت شدی زان دگر ببر
جویای وصل این شده‌ای دست از آن بدار
گر زانك جنس مفخر تبریز گشت جان
احسنت ای ولایت و شاباش كار و بار

بهارتبریزجامخمارخنداندریغسوسنلطفنگاروصلگوهر


مشاهده برنامه در فروشگاه اپل


اشعار مرتبط



نظرات نوشته شده



نظر بدهید