در سماع عاشقان زد فر و تابش بر اثیر
گر سماع منكران اندرنگیرد گو مگیر
قسمت حقست قومی در میان آفتاب
پای كوبانند و قومی در میان زمهریر
قسمت حقست قومی در میان آب شور
تلخ و غمگینند و قومی در میان شهد و شیر
نوبت الفقر فخری تا قیامت میزنند
تو كه داری میخور و میده شب و روز ای فقیر
فقر را در نور یزدان جو مجو اندر پلاس
هر برهنه مرد بودی مرد بودی نیز سیر
بانگ مرغان میرسد بر میفشانی پر و بال
لیك اگر خواهی بپری پای را بركش ز قیر
عقل تو دربند جان و طبع تو دربند نان
مغزها اندر خمار و دستها اندر خمیر
عارفا گر كاهلی آمد قران كاهلان
جاء نصرالله آمد ابشروا جاء البشیر
گرمی خود را دگر جا خرج كردی ای جوان
هر كی آن جا گرم باشد این طرف باشد زحیر
گرمیی با سردیی و سردیی با گرمیی
چونك آن جا گرم بودی سردی این جا ناگزیر
لیك نومیدی رها كن گرمی حق بیحدست
پیش این خورشید گرمی ذرهای باشد سعیر
همچو مقناطیس میكش طالبان را بیزبان
بس بود بسیار گفتی ای نذیر بینظیر