غزل شماره ۶۵۱

غزلستان :: مولوی :: دیوان شمس - غزلیات
مشاهده برنامه «دیوان شمس» در فروشگاه اپل


افزودن به مورد علاقه ها
مهتاب برآمد كلك از گور برآمد
وز ریگ سیه چرده سقنقور برآمد
آنك از قلمش موسی و عیسیست مصور
از نفخه او دمدمه صور برآمد
در هاون اقبال عنایت گهری كوفت
صد دیده حق بین ز دل كور برآمد
از تف بهاری چه خبر یافت دل خاك
كز خاك سیه قافله مور برآمد
از بحر عسل‌هاش چه دید آن دل زنبور
با مشك عسل گله زنبور برآمد
در مخزن او كرم ضعیفی به چه ره یافت
كز وی خز و ابریشم موفور برآمد
بی دیده و بی‌گوش صدف رزق كجا یافت
تا حاصل در گشت و چو گنجور برآمد
نرم آهن و سنگی سوی انوار چه ره یافت
كز آهن و سنگی علم نور برآمد
بنگر كه ز گلزار چه گلزار بخندید
وز سرمه چون قیر چه كافور برآمد
بی غازه و گلگونه گل آن رنگ كجا یافت
كافروخته از پرده مستور برآمد
در دولت و در عزت آن شاه نكوكار
این لشگر بشكسته چه منصور برآمد
یك سیب بنی دیدم در باغ جمالش
هر سیب كه بشكافت از او حور برآمد
چون حور برآمد ز دل سیب بخندید
از خنده او حاجت رنجور برآمد
این هستی و این مستی و این جنبش مستان
زان باده مدان كز دل انگور برآمد
شمس الحق تبریز چو این شور برانگیخت
از مشرق جان آن مه مشهور برآمد

اقبالبادهبهارتبریزخندهدولتدیدهقلممستمشرقهستیگلزار


مشاهده برنامه در فروشگاه اپل


اشعار مرتبط



نظرات نوشته شده



نظر بدهید