غزل شماره ۳۳۰

غزلستان :: مولوی :: دیوان شمس - غزلیات
مشاهده برنامه «دیوان شمس» در فروشگاه اپل


افزودن به مورد علاقه ها
بار دگر آن دلبر عیار مرا یافت
سرمست همی‌گشت به بازار مرا یافت
پنهان شدم از نرگس مخمور مرا دید
بگریختم از خانه خمار مرا یافت
بگریختنم چیست كز او جان نبرد كس
پنهان شدنم چیست چو صد بار مرا یافت
گفتم كه در انبوهی شهرم كی بیابد
آن كس كه در انبوهی اسرار مرا یافت
ای مژده كه آن غمزه غماز مرا جست
وی بخت كه آن طره طرار مرا یافت
دستار ربود از سر مستان به گروگان
دستار برو گوشه دستار مرا یافت
من از كف پا خار همی‌كردم بیرون
آن سرو دو صد گلشن و گلزار مرا یافت
از گلشن خود بر سر من یار گل افشاند
وان بلبل وان نادره تكرار مرا یافت
من گم شدم از خرمن آن ماه چو كیله
امروز مه اندر بن انبار مرا یافت
از خون من آثار به هر راه چكیدست
اندر پی من بود به آثار مرا یافت
چون آهو از آن شیر رمیدم به بیابان
آن شیر گه صید به كهسار مرا یافت
آن كس كه به گردون رود و گیرد آهو
با صبر و تأنی و به هنجار مرا یافت
در كام من این شست و من اندر تك دریا
صاید به سررشته جرار مرا یافت
جامی كه برد از دلم آزار به من داد
آن لحظه كه آن یار كم آزار مرا یافت
این جان گران جان سبكی یافت و بپرید
كان رطل گران سنگ سبكسار مرا یافت
امروز نه هوش است و نه گوش است و نه گفتار
كان اصل هر اندیشه و گفتار مرا یافت

اسراراندیشهبختبلبلبیابانجامخرمنخماررطلصبرطرهغمازغمزهمخمورمستمژدهنرگسپنهانگردونگلزارگلشن


مشاهده برنامه در فروشگاه اپل


اشعار مرتبط



نظرات نوشته شده



نظر بدهید