تا باد سعادت ز محمد خبر افكند
زان مردی و زان حمله شقاوت سپر افكند
از حال گدا نیست عجب گر شود او پست
تیغ غم تو از سر صد شاه سر افكند
روزی پسر ادهم اندر پی آهو
مانند فلك مركب شبدیز برافكند
دادیش یكی شربت كز لذت و بویش
مستیش به سر برشد و از اسب درافكند
گفتند همه كس به سر كوی تحیر
مسكین پسر ادهم تاج و كمر افكند
از نام تو بود آنك سلیمان به یكی مرغ
در ملكت بلقیس شكوه و ظفر افكند
از یاد تو بود آنك محمد به اشارت
غوغای دو نیمه شدن اندر قمر افكند