شماره ٢٤٦

غزلستان :: ناصر خسرو :: قصايد

افزودن به مورد علاقه ها
شادى و جوانى و پيشگاهى
خواهى و ضعيفى و غم نخواهى
ليکن به مراد تو نيست گردون
زين است به کار اندرون تباهى
خواهى که بمانى و هم نمانى
خواهى که نکاهى و هم بکاهى
چونان که فزودى بکاهى ايراک
بر سيرت و بر عادت گياهى
چاهى است جهان ژرف و ما بدو در
جوئيم همى تخت و گاه شاهى
در چاه گه و شه چگونه باشد؟
نشنود کسى پادشاى چاهى
اى در طلب پادشاهي، از من
بررس که چه چيز است پادشاهى
بر خوى ستوران مشو به که بر
بر گه چه نشينى چو اهل کاهي؟
مردم چو پذيراى دانش آمد
گردنش بدادند مور و ماهى
چون گشت به دانش تمام آنگه
گردن دهدش چرخ و دهر داهى
دانش نبود آنکه پيش شاهان
يکتاه قدت را کند دوتاهى
اين آز بود، اى پسر، نه دانش
يکباره چنين خر مباش و ساهى
درويشى اگر بى تميز و علمى
هرچند که با مال و ملک و جاهى
آن علم نباشد که بر سپيدى
به همانش نبشته است با سياهى
علم آن بود، آري، که مردم آن را
برخواند از اين صنعت الهى
اين علم اگر حاضر است پيشت
يزدان به تو داده است پيشگاهى
ور نيستى آگاه ازين بجويش
زيرا که کنون بر سر دوراهى
پرهيز کن از لهو ازانکه هرگز
سرمايه نکرده است هيچ لاهى
مشغول مشو همچو اين ستوران
از علم الهى بدين ملاهى
دين است سر و اين جهان کلاه است
بى سر تو چرا در غم کلاهى
با مال و سپاهى ز دين و دانش
هرچند که بى مال و بى سپاهى
ور دانش و دين نيستت به چاهى
هرچند که با تاج و تخت و گاهى
اى مانده به کردار خويش غافل
از امر الهى و از نواهى
از جهل قوى تر گنه چه باشد؟
خيره چه برى ظن که بى گناهي؟
از علم پناهى بساز محکم
تا روز ضرورت بدو پناهى
پندى بده اى حجت خراسان
روشن که تو بر چرخ فضل ماهى
هرچند که از دهر با سفاهت
با ناله و با درد و رنج و آهى
زيرا که تو در شارسان حکمت
با نعمت و با مال و دست گاهى



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید