شماره ٢٤٣

غزلستان :: ناصر خسرو :: قصايد

افزودن به مورد علاقه ها
پيشه اين چرخ چيست؟ مفتعلى
نايدش از خلق شرم و نه خجلى
يک هنرستش که عيب او ببرد
آنکه زوالى است فعلش و بدلى
صبر کنم با جهان ازانکه همى
کار نيايد نکو به تنگ دلى
از تو جهان رنج خويش چون گسلد
چون تو ازو طمع خود نمى گسلي؟
از پى نان آب روى خويش مبر
آب بکار آيدت کز آب و گلى
گرچه گلى تو چو آب روى بود
تو نه گلى بل طرى و تازه گلى
گرت نبايد بد و بلا و خلل
عادت کن بى بدى و بى خللى
گرت مراد است کز عدول بوى
دست بکش از دروغ و مفتعلى
فعل على و محمد ار نکنى
خيره چه گوئى محمدى و علي؟
جلدى و مردى همى پديد کنى
تنگ دل و غمگنى و بى عملى
تا چو شبه گيسوان فرو نهلد
کى رهد اى خواجه کل ز ننگ کلى
چونکه نه مشغول کار خويش بوي؟
باد عمل چون ز سر برون نهلي؟
غافلى اندر نماز و چشم به در،
پيش شه از بيم دست در بغلى
پست نشستى تو و ز بى خردى
نيستى آگه که در ره اجلى
آتش و چيز حرام هر دو يکى است
خالد گفت از محمد النحلى
آتش بى شک به جانت در نشلد
چون تو به چيز حرام در نشلى
از قبل خشک ريش با همگان
روز و شب اندر خصومت و جدلى
سيم نباشدت اگر برون نکنى
مال يتيم از کف وصى و ولى
بى عسل و روغن است نانت و خوان
تا نستانى جهود را عسلى
بانگ به ابر اندرون و خانه تهى
تو به مثل مردمى نه اي، دهلى
نه ز خداوند توبه جوئى و نه
هيچ بخواهى ز بندگان بحلى
واى تو گر وعده خداى حق است،
اى عصي، و نيست اين جهان ازلى



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید