دفتر پنجم از کتاب مولانا قدس الله سره

غزلستان :: مولوی :: مثنوی معنوی
مشاهده برنامه «مثنوی معنوی» در فروشگاه اپل


افزودن به مورد علاقه ها
چند روزى هم بر آن بد بعد از آن
شد پشيمان او از آن جرم گران
داد سوگندش کاى خورشيدرو
با خليفه زينچ شد رمزى مگو
چون نديد او را خليفه مست گشت
پس ز بام افتاد او را نيز طشت
ديد صد چندان که وصفش کرده بود
کى بود خود ديده مانند شنود
وصف تصويرست بهر چشم هوش
صورت آن چشم دان نه زان گوش
کرد مردى از سخن‌دانى سال
حق و باطل چيست اى نيکو مقال
گوش را بگرفت و گفت اين باطلست
چشم حقست و يقينش حاصلست
آن به نسبت باطل آمد پيش اين
نسبتست اغلب سخنها اى امين
ز آفتاب ار کرد خفاش احتجاب
نيست محجوب از خيال آفتاب
خوف او را خود خيالش مي‌دهد
آن خيالش سوى ظلمت مي‌کشد
آن خيال نور مي‌ترساندش
بر شب ظلمات مي‌چفساندش
از خيال دشمن و تصوير اوست
که تو بر چفسيده‌اى بر يار و دوست
موسيا کشفت لمع بر که فراشت
آن مخيل تاب تحقيقت نداشت
هين مشو غره بدانک قابلى
مر خيالش را و زين ره واصلى
از خيال حرب نهراسيد کس
لا شجاعه قبل حرب اين دان و بس
بر خيال حرب خيز اندر فکر
مي‌کند چون رستمان صد کر و فر
نقش رستم که آن به حمامى بود
قرن حمله فکر هر خامى بود
اين خيال سمع چون مبصر شود
حيز چه بود رستمى مضطر شود
جهد کن کز گوش در چشمت رود
آنچ که آن باطل بدست آن حق شود
زان سپس گوشت شود هم طبع چشم
گوهرى گردد دو گوش هم‌چو يشم
بلک جمله تن چو آيينه شود
جمله چشم و گوهر سينه شود
گوش انگيزد خيال و آن خيال
هست دلاله‌ى وصال آن جمال
جهد کن تا اين خيال افزون شود
تا دلاله رهبر مجنون شود
آن خليفه گول هم يک چند نيز
ريش گاوى کرد خوش با آن کنيز
ملک را تو ملک غرب و شرق گير
چون نمي‌ماند تو آن را برق گير
مملکت کان مي‌نماند جاودان
اى دلت خفته تو آن را خواب دان
تا چه خواهى کرد آن باد و بروت
که بگيرد هم‌چو جلادى گلوت
هم درين عالم بدان که مامنيست
از منافق کم شنو کو گفت نيست



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید