دفتر سیم از کتاب مثنوی

غزلستان :: مولوی :: مثنوی معنوی
مشاهده برنامه «مثنوی معنوی» در فروشگاه اپل


افزودن به مورد علاقه ها
همچو مجنون کو سگى را مي‌نواخت
بوسه‌اش مي‌داد و پيشش مي‌گداخت
گرد او مي‌گشت خاضع در طواف
هم جلاب شکرش مي‌داد صاف
بوالفضولى گفت اى مجنون خام
اين چه شيدست اين که مي‌آرى مدام
پوز سگ دايم پليدى مي‌خورد
مقعد خود را بلب مي‌استرد
عيبهاى سگ بسى او بر شمرد
عيب‌دان از غيب‌دان بويى نبرد
گفت مجنون تو همه نقشى و تن
اندر آ و بنگرش از چشم من
کين طلسم بسته‌ى موليست اين
پاسبان کوچه‌ى ليليست اين
همنشين بين و دل و جان و شناخت
کو کجا بگزيد و مسکن‌گاه ساخت
او سگ فرخ‌رخ کهف منست
بلک او هم‌درد و هم‌لهف منست
آن سگى که باشد اندر کوى او
من به شيران کى دهم يک موى او
اى که شيران مر سگانش را غلام
گفت امکان نيست خامش والسلام
گر ز صورت بگذريد اى دوستان
جنتست و گلستان در گلستان
صورت خود چون شکستى سوختى
صورت کل را شکست آموختى
بعد از آن هر صورتى را بشکنى
همچو حيدر باب خيبر بر کنى
سغبه‌ى صورت شد آن خواجه‌ى سليم
که به ده مي‌شد بگفتارى سقيم
سوى دام آن تملق شادمان
همچو مرغى سوى دانه‌ى امتحان
از کرم دانست مرغ آن دانه را
غايت حرص است نه جود آن عطا
مرغکان در طمع دانه شادمان
سوى آن تزوير پران و دوان
گر ز شادى خواجه آگاهت کنم
ترسم اى ره‌رو که بيگاهت کنم
مختصر کردم چو آمد ده پديد
خود نبود آن ده ره ديگر گزيد
قرب ماهى ده بده مي‌تاختند
زانک راه ده نکو نشناختند
هر که در ره بى قلاوزى رود
هر دو روزه راه صدساله شود
هر که تازد سوى کعبه بى دليل
همچو اين سرگشتگان گردد ذليل
هر که گيرد پيشه‌اى بي‌اوستا
ريش‌خندى شد بشهر و روستا
جز که نادر باشد اندر خافقين
آدمى سر بر زند بى والدين
مال او يابد که کسبى مي‌کند
نادرى باشد که بر گنجى زند
مصطفايى کو که جسمش جان بود
تا که رحمن علم‌القرآن بود
اهل تن را جمله علم بالقلم
واسطه افراشت در بذل کرم
هر حريصى هست محروم اى پسر
چون حريصان تگ مرو آهسته‌تر
اندر آن ره رنجها ديدند و تاب
چون عذاب مرغ خاکى در عذاب
سير گشته از ده و از روستا
وز شکرريز چنان نا اوستا



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید