آبرويم ز آتش سوداى خوبان شد به باد
خاک بر سر مى کنم از دست ايشان داد داد
زلف تو سرمايه عمر دراز است، اى پسر
زانکه از سوداى زلفت مى رود عمرم به باد
از شب غم بر سر من صبح پيرى مى دمد
حبذا عهد جواني، گوييا آن بود باد
زين صفت کز آتش دل دود بر سر مى رود
روشن است اين کاخرم بايد چو شمع از پا فتاد
اى که برکندى دل از پيمان ياران قديم
گاه گاهت ياد بايد کرد از عهد وداد
بخت يارت شد، مبارک طالع فيروز روز
نيک بختى مقبلى کو را قبولت دست داد
خسرو از دوران گيتى محنت و غم ديد و بس
دولت او بود و بخت او که از مادر نزاد