يا رب، آن بالا مگر از آب حيوان ريختند
يا بسى جان کسان بگداختند، آن ريختند
شيره جانهاى شيرين برکشيدند از نخست
وين تن نازک ازان شيرينى جان ريختند
هر کجا خوى ريخت از رويت، ملاحت مايه بست
چاشنى گيران خوبى در نمکدان ريختند
زين هوس کز ران يکرانت فرو شانند گرد
آبروى خويش بسيارى که خوبان ريختند
عيش تلخم با خيال لعل جان افزات هست
شربت زهرى که در وى آب حيوان ريختند
شعله مى خيزد ز گور کشتگانت گاه نور
بس که زير خاک با دلهاى سوزان ريختند
همچو چشم نامسلمان تو بى رحمت نه اند
کافران چين که خونهاى مسلمان ريختند
از گناه نيکوان، يارب، مرا سوزى نخست
گر چه آن مردم کشان خونها فراوان ريختند
عاقبت بر روى آب آورد راز بيدلان
گر چه گريه در شب تاريک پنهان ريختند
خسروا، مگرى که جز خاشاک بدنامى نرست
ديده هاى عاشقان هر جا که باران ريختند