صبا آمد، ولى دل بازنامد
غريب ما به منزل باز ماند
به دريا غرقه شد رخت صبورى
که کشتى سوى ساحل بازماند
دل ما رفت با محمل نشينى
رود جان هم که محمل باز نامد
گرفتار است دل، اى پندگو، بس
کزين افسانه ها دل بازنامد
به عشقم مست بگذاريد، زيراک
کس از ميخانه عاقل بازماند
خلاص غير کن، اى زلف ليلى
که مجنون را ازان دل بازماند
نصيحت زندگان را کرد بايد
کز افسون مرغ بسمل بازنامد
به وادى غمش گم گشت خسرو
که کس از راه مشکل بازنامد