ببين تا ديده چند افسون نمايد
که خود را چون تويى بيرون نمايد
چو طالع شد رخ ميمونت ما را
زمانه طالع ميمون نمايد
چو خورشيد رخش بينم، مرا چشم
به هر دم نقش ديگرگون نمايد
به خرمنها سخن سنجد ترازو
لبت چون خنده موزون نمايد
اگر در روى زرد من نبينى
زهى اين رو کسى را چون نمايد
مبين در چشم من چندين که بسيار
چو اندر شير بينى خون نمايد