چمن را رنگ و بو چندين نباشد
چمن را جعد مشک آگين نباشد
لبت را جان نخواهم حاش الله
که جان هرگز چنين شيرين نباشد
به زيبايى رخت را مه نگويم
که مه را مشترى چندين نباشد
جمال خوب کى باشد پرى را؟
که شب با روز هم بالين نباشد
ترا هرگز خود، اى بد عهد و بد مهر
غم حال من مسکين نباشد
مسلمانان من آن بت مى پرستم
که در بت خانه هاى چين نباشد
شما دين از من بيدل مجوييد
که هرگز بيدلان را دين نباشد
مرا گوييد در هجران، مخور غم
کسى بى دوست چون غمگين نباشد؟