بتا، مانند تو مهوش نباشد
وگر باشد چو تو سرکش نباشد
تويى طرفه سوارى زانکه خورشيد
بود بر ابر و بر برابرش نباشد
ز آهم تير بستان، هم مرا کش
ترا گر تير در ترکش نباشد
خوشم من، گر کشى زارم، اگر چه
کس در کشتن خود خوش نباشد
ندانم زيستن در خون خسرو
اگر آن چشم کافروش نباشد