از بند زلف غمزدگان را سبب فرست
وز قند لعل دلشدگان را طرب فرست
از من به فن لب آمده جانى ربوده اى
يک بوسه نامزد کن و بازم به لب فرست
تو ماه و من چو تار قصب در غمت ضعيف
اى ماهتاب، نور به تار قصب فرست
امروز چون به خنده رطب لب گشوده اى
ما را خبر از آن رطب بوالعجب فرست
سلطانى از پى تو فرستاد جان، تو نيز
از وعده وصال به جانش طرب فرست