آمد آن يارى که در دل جاى اوست
راحت جان صورت زيباى اوست
آشنايى تازه کرد اين سرکه او
ز آشنايان قديم پاى اوست
يک قبا جانم که از تن رفته بود
ديدم آنگه در ته يک تاى اوست
لذت خو کرده خود باز يافت
دل که بد خو کرده حلواى اوست
خارها بس نيش سختم مى زنند
گر چه ناوک رسته خرماى اوست
بر دلم کوه و غم و دل بر قدش
وه چه بارست اينکه بر بالاى اوست
خسروا، گر دل ستد، تو در بمان
گيتى آن داند که آن کالاى اوست