ترک من طره مشوش کرده است
لاله از مشکش منقش کرده است
روى هم همچون آتش او ز ابروان
ماه را نعلى در آتش کرده است
مى گشايد از نظر تير بلا
مى کند آنچه که آرش کرده است
سر خوش از باده بود پيوسته او
ليک با باده سرى خوش کرده است
غمزه هاى چشم مخمورش مدام
دل بدان لعل شکروش کرده است
رشته صبر مرا بگسسته است
زلف تو بس که کشايش کرده است
زان پريشان شد چون مو خسرو، مگر
ياد آن زلف مشوش کرده است