يار ما را عزم رايى ديگر است
باز در بند جفايى ديگر است
در نظر مى آيدم گلها بسى
چون کنم آن روى جايى ديگر است
گر يکى چشمم به رويش روشن است
خاک پايش توتيايى ديگر است
ساقيا، مى ده که بر ياد لبت
بامى امروزم صفايى ديگر است
با رقيبان ساختن بيچارگى است
محنت هجران بلايى ديگر است
دوستدارانت بسى هستند، ليک
خسرو مسکين، گدايى ديگر است