شاخ نرگس را ببرد اينک صبا
سهل باشد بردن از کورى عصا
از خيال سبزه خاک بوستان
چشم مى دوزم که گردد توتيا
تا عروس گل به دست آيد مگر
سيم را چون آب مى ريزد صبا
يار سيم اندام من آخر کجاست؟
يارب، او سيمرغ شد يا کيميا؟
غنچه اى ماند دلم پر خون و تنگ
اى نسيم زلف تو باد صبا
خوش بيا کز حسرت ديدار تو
زندگانى خوش نمى آيد مرا
ديگران را شمع مجلس گشته اى
گر نخواهى سوخت خسرو را بيا