آخر اى بيگانه خو ناآشنايى اينهمه
تا به اين غايت مروت بيوفايى اينهمه
جسم و جانم را زهم پيوند بگسستى بس است
با ضعيفى همچو من زور آزمايى اينهمه
استخوانم سوده شد از روى خويشم شرم باد
بر زمين از آرزو رخساره سايى اينهمه
هر که بود از وصل شد دلگير و هجر ما همان
نيست ما را طاقت و تاب جدايى اينهمه
وحشى اين دريوزه ديدار دولت تا به کى
عرض خود بردى چه وضعست اين گدايى اينهمه