شماره ٣٢٤: آمد آمد حسن در رخش غرور انگيختن

غزلستان :: وحشی بافقی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
آمد آمد حسن در رخش غرور انگيختن
اينک اينک عشق مى آيد به شور انگيختن
هر کرا کحل محبت چشم جان روشن نساخت
روز حشرش همچنان خواهند کور انگيختن
پا به حرمت نه در اين وادى که موسى حد نداشت
گرد نعلين از تجليگاه طور انگيختن
رسم بزم ماست دود از دل بر آوردن نخست
سوختن چون عود و از مجمر بخور انگيختن
دست کردن در کمر با عشق کارى سهل نيست
فتنه اى نتوان ز بهر خود به زور انگيختن
عرصه عشق و حريف ما چنين منصوبه باز
سخت بازى چيست بازيهاى دور انگيختن
خيز و دامن برفشان وحشى که کار دهر نيست
جز غبار فتنه و گرد فتور انگيختن



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید